راهــــــــــی

نگاه کن و راهی شو...

راهــــــــــی

نگاه کن و راهی شو...

بایگانی

آخرین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است


فاطمیه برای من داستانی عاشقانه است!

قصه ای لبریز از مهر و عاطفه!

حقیقتی مملو از عشق ورزی ها!

کوتاه هم نخواهم آمد...!

این روزها مدام این عاشقانه ها را برای خودم تکرار میکنم!

عاشقانه ای که شروعش از هنگامه ارتحال پیامبر بود؛ وقتی که علی، فارغ از اتفاقات دور و بر، در کنار زهرا، به تشییع خاتم رسولان الهی مشغول بود و آرام آرام اشک می ریخت و شاید زهرایش را دلداری می داد!

عاشقانه ای که وقتی نامرد مردمان به پشت درب خانه علی آمدند، زهرا میانه داری کرد و از شوهر خسته اش حمایت، به پشت در رفت و گفت، گفت از مرگ رسول و تشییع و تدفین و مشغولیت همسر. گفت و در برابر تهدیدها ایستاد، مردانه و دلیرانه؛ آنقدر که بازویش نیلی شد و پهلویش شکست و محسنش از دست رفت و تنها ناله ای آرام برای خبر کردن فضه سرداد و نه بیشتر.

همو که وقتی با حالی ناتوان در منزل نشسته بود و دید که مرد خدا را دست بسته در کوچه ها می برند، همان مردی که امیر خییر و حنین بود و حال در سکوتی به فرمان پیامبر تنها مقاومت میکرد، طاقت نیاورد و با قدی خم و دستی که بر شانه های حسن بود، به دنبال مردش روان شد. زهرا باشد و علی را به بند بکشند؟ زهرا باشد و علی را به زور ببرند؟ زهرا باشد و علی را مجبور کنند؟ زهرا باشد و علی را بی احترام کنند؟ زهرا باشد و علی بی یاور بماند؟ نه! مگر پدر نگفته بود همیشه باید حامی مردش باشد؟ حال که این مرد بر حق است و ولی خدا، باید از جان مایه گذاشت؛ مسلما خدا کوتاهی را نخواهد بخشید! علی تنها سنگ صبور نمی خواهد؛ هرچند این روزها تنها سنگ صبور علی، زهرای داغ دیده است! زهرایی که شب ها همراه علی است تا خانه به خانه بروند و آنچه گذشته را به یاد این نامرد مردمان بیاورند، تا از پیامبر و سفارشاتش بگویند و باز هم دست خالی برگردند و زهرا مردش را دلداری دهد. این حمایت های عاشقانه ادامه داشت. نمی دانم بیش از این چگونه بود و زهرا چطور همسری می کرد برای آرامش دل مرد خانه اش. اما می دانم این کار را خوب بلد بود، مادر او خدیجه بود، آرامش و اطمینان قلب رسول! و زهرا، هرچند کودک، اما همسرداری را از مادر یاد گرفته و به ارث برده بود. آنقدر که وقتی خبر ارتحال او را به شیر مرد قریش می دهند، تا به خانه برسد چندین بار بر زمین می افتد!

حکایت علی، فصل دیگری است! غیور مردی که عاشقانه هایش همراه مسئولیت هایش بود. او که تقلای زهرایش را می دید و مامور به صبر بود. او که دلش به درد می آمد و  چاره ای جز سکوت نداشت. او که وقتی زهرایش را به خاک می سپرد از پیامبر و امانتی که پرپر شده بود، احساس شرمساری داشت. او که بعد زهرا، کمرش شکسته شد و همنشین و همدم چاه شد!

نه تشییع تابوت زهرا

که تشییع جان علی بود!

خدای من! به راستی اگر زهرا نبود، چه کسی لیاقت همسری علی را داشت؛ و اگر علی نبود، که زهرا را همسری می کرد؟! کدام دو نفر، این قدر دین مدارانه عاشقی می کنند و نه تنها دین را فدای عشق نمی کنند که عشقی چنین زیبا را فدای بقای دین می کنند!؟


+ پی نوشت: عاشقانه هایی که به آنها می اندیشم عمیق تر و رنگین تر از آن چیزی است که نوشته ام؛ اما باور کنید، نه قلمم تاب بیشتر نوشتن و شرح دادن دارد و نه حرمت عاشقانه ها چنین چیزی را اجازه می دهد!

+مادرانه نوشت: دعای مادر پشت و پناهمان باشد تا معنای چنین عاشقانه هایی را درک کنیم و شاید تجربه!

 

راهـــــــــــــی
۲۷ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر